مبینا جان سلام عزیزم من الان داشتم پست ها رو می خوندم و می تونم بگم بهت که کاملآ درکت می کنم...من ۲ سال پیش دقیقآ همین حال رو داشتم...درسام همیشه خوب بود و رتبه سنجش همیشه خوب و زیر ۱۰۰۰ تا اینکه هم به خاطر کم کاری و هم این خ.ا لعنتی و استرس و ۱۰۰۰ تا دلیل دیگه کنکورم رو خراب کردم که فقط علوم پایه تهران سراسری قبول می شدم البته آزاد اون رشته ای که می خواستم شدم اما همین سراسری ام رو رفتم...از طرف آدمی که این شرایط رو داشته و درک می کنه بدون که علوم پایه ها رشته های محض و سختی هستند و علاقه مهم ترین عامله موفقیت هست...من با اینکه علاقه هم داشتم تا حدی اما الان یا می خوام انصراف بدم یا تا آخر لیسانس برم و بعد از اول اصلآ یک رشته و یک فاز دیگه برم....امیدوارم که هر چی خیر و صلاحت هست همون بشه...اما تو تصمیم گرفتن خیلی خیلی دقت کن
باز اگه خواستی کمکی از دستم بر میومد یا سوالی داشتی بگو دوست عزیزم
سلام ثنک گاد
از پست قبلی بگذر.....
خوب میدونم چی میگی داداش
علایم من :عدم تمرکز.هواس پرتی .گاهی اوقات ناراحتی شدید و....
درسته
یه سوال بی ربط:
کیا قبول دارم آسمون همه جا یه رنگه؟!
خوب من چند سالی میشه باهاشم
البته یکی دیگه از علایمش استرس بود که فراموش کرده بودم
درمورد این موضوع خیلی مطالعه کردم و کارهای عملی فراوان کردم و بهترین درمانو براش مدیتیشن یا مراقبه دیدم وبس
سلام
خدایا ازت دور شدم... خیلی هم ازت دور شدم
خدایا از دست خودم دلگیرم
این ماه مبارک اومد و من هنوز هیچ کاری نکردم، اصلا نتونستم ازش استفاده کنم
خدایا حس آدمی رو دارم که یه سفره ی پر زرق و برق جلو روش باز کردن ولی نشسته یه گوشه و فقط داره نگاه می کنه و الان دارن این سفره رو جمع می کنن و تازه یادش افتاده که هیچ بهره ای از این سفره نبرده ..... هول کرده! نگرانه!
خدایا کمکم کن ... خدایا دستم رو بگیر ، نذار ازت دور بشم
خدایا تو که می دونی هر وقت از یادت غافل میشم ، پام میلغزه ... میرم سمت گناه ... خدایا نذار ازت دور شم
خدایا این لیاقت رو بهم بده تا بتونم از این سفره بهره ببرم
خدایا کمکم کن........
"اندیشه ی لیاقت را در خود از میان بردن -->این است مانع بزرگ روح"(مائده های زمینی /آندره ژید)
این چند روزه دارم یه حس و حال متفاوتی رو تجربه می کنم،که به شدت داره باعث قدرت و اعتماد به نفسم میشه که منشا اصلیش همین کانون نورانیه ،که پیدا کردنش و عضو شدن توش از برکات این ماه مبارک بود...
این چند روزه که با عضویت تو کانون واسه ترک کر دن تصمیم جدی گرفتم بر خلاف دفعات پیش حتی اجازه ی وسوسه شدن رو هم به خودم ندادم و وقتمو با چیزای خوب پر کردم،موقعی که میام تو نت بیشتر تو همین کانون می چرخم ،بقیه اوقات هم یا کتاب می خونم یا با دوستام بیرونم و یا به ورزش و عبادت مشغولم...
خلاصه امیدوارم این بار بتونم تمام تلاشمو بکنم و شرمنده خدا و شما فرشته های پاک نشم....
امیدوارم ،وقتی دوباره وسوسه های شیطانی اومدن سراغم،پشیمونی بعد از گناه و آنی و لحظه ای بودن اون لذت ها یادم بمونه ...
"به خویشتن بقبولان که تنها خداست که موقت نیست"(آندره ژید)
این مطلب چون خیلی به دلم نشست یه جورایی درد دل حساب کنید
مــــادرم!
روزهاست که انتظار این لحظه را می کشم تا ناب ترین و زیباترین کلمات را نثار وجود پاک و مبارکت کنم،
ولی افسوس
کلمات حقیرتر از آنند که شایستگی بیان مهر تو را داشته باشند و کوچکتر از آنند که تجلی دهنده معنای حقیقی نگاه پر مهر تو باشند; نگاهی که به تمام هستی می ارزد.
مادرم باور کن چیزی در این دنیا نیست که لایق جبران و هدیه به محبت های تو باشد و باور کن هیچ چیزی در این دنیا نیست که تداعی کننده آغوش پر مهر تو باشد.
فقط بگذار ساده بگویم:
مــــادرم!
چون تو نماز خوانده ای
خدا
پرست شدم!
سلام
من بخاطر يه اشتباه از قطار زندگي جا موندم واسم دعا كنيد بتونم خودمو بهش برسونم
خيلي به دعاهاتون با دلاي پاكتون احتياج دارم