(1391 آذر 3، 19:30)نمیدانم نوشته است: [ -> ]پریشب خونه بودم، امشب دور از خونه.
مادرم برا شام آش درست کرده بود؛ توش برنج خورده و حبوبات بود با سبزی فراوان و پیاز داغ و ...
خیلی خوشمزه بود، جاتون خالی، کلی خوردم.
همون خاطره ی شیرین شب های سرد و غذای گرم بود اصلن.
همه ش دلم خواست بگویم: چه قدر خوشمزه شده، دستت درد نکنه!
ولی باز هم همان داستان همیشگی... حرف هایی که ناگفته ماند و در صدا نیامد...
می دانم،
روزی... روزی که خانه را ترک خواهم کرد،
همه ی این حرف های نگفته ام،
اشک خواهند شد، روان از چشمانم...
اینو گفتم تا به مصداق "-ادب از که آموختی؟ -از بی ادبان." چون من نباشید.
"دوست داشتن" هایتان را فریاد بزنید، بلند و رسا.
امشبی،
توی صفحه ی ارسال هام،
همین جوری عقب می رفتم.
هر صفحه دو سه تا ارسال رو باز می کردم، می خوندم.
به این رسیدم ...
الان چی داداش جون؟
فریاد میزنی تپشهای قلبت رو؟
مجاهد عزیز،
برای این مورد خاص، مادرم،
آره،
بی پروا فریاد می زنم
شاهدش هم ارسال قدیمی زیر.
ولی به صورت کلی هم کمی بهتر شدم،
ابراز علاقه هام بیشتر شده.
سخت نمی گیرم دیگه.
(1392 آبان 24، 3:23)نمیدانم نوشته است: [ -> ]همیشه تمنایی بود؛
بوسیدن دستان ش،
یا تشکری ساده بر زبان،
و از این دست ...
لیکَن، چیزی مانع بود.
می گذشتند،
روزها از پی هم،
تا این که،
آمد "روز"ی،
روزی سخت و قاطع ...
پس از آن،
این روزها، دیگر حجابی نیست؛
دست هایش،
همه وقتــــــــــ ،
غرقــــــــــ ِ در بوسه ...
منم همین حس رو با پدرم دارم.
با مادرم نه همینجوری شیرجه میرم کف پاشو ماچ میکنم دستشو ماچ میکنم صورتشو غرق بوسه میکنم.
ولی نمیدونم چرا هیچ وقت نتونستم به پدرم ابراز علاقه کنم.درست و حسابی
شاید حیای پسر و پدر باشه
ولی حسودیم میشه به داداشام اونا هر وقت بابامو میبینن دستشو میبوسن پیشونیشو میبوسن ولی من نمیتونم.
من بابامو آقا صدا میکنم و پشت گوشی و تو جمع هم حاج آقا بهش میگم.
خدایا آقامو از من راضی کن
خیلی بابای گلی دارم مهربون و ایثارگره خدا پدر همه رو حفظ کنه و پداریی هم که نیستن غرق رحمتش کنه.
شاید ازدواج کردم روم واشد مثه داداشام...به امید ازدواج
لااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین
وقتی کم میارم اینو میگم
و الان کم اوردم
اخه چرا این همه خیانت؟
د لامصب مگه خودت شوهر نداری ک میری خیانت میکنی؟
فرقی نداره. به مردشم میگم
د لامصب مگه خودت زن نداری میری به زنت خیانت میکنی؟
ادم بی انصاف زن گرفتی و شوهر کردی ک بعدش بری خیانت کنی خب از اول شوهر نکن از اول زن نگیر
مگه این همه مجردها اینکارا میکنن بس نیس؟
توی زن شوهردار چرا؟
توی مرد زن دار چرا؟
اخه تو اسمت مرده؟ نامرد
خیلی حرف هست
خیلی
ولی باید ساکت نشست
بگذریم
کاری نمیشه کرد
کاملا مشخصه ک از چیزی عصبی هستم و این حرفا ربطی ب بچه های اینجا نداره
لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین
حسین من لی غیرک...
من به غیر تو کی رو دارم...
مِهر کسی شبیه تو بر ما شدید نیست.
خدایا
من بنده ی تو ام ، هر چی بگی می گم چشم.
بدون حرف ، بدون گله
می دونم بد من رو نمی خوای.
قربونت برم خدا
وای خدا رفتم تاپیک یاد مرگ کل وجودمو ترس گرفت
ای خدا جای من کجاست ؟خودت هوامو داشته باش
خب سخته آدم بفهمه یه ضعفی داره.
و این رو از زبون دیگری بشنوه.
مثل کسی که دندونش کثیف باشه و این رو از دیگری بشنوه.
اگر تو آیینه ببینه که مشکلی نیست.
خلاصه...
همیشه دلم میخواست یه خواهر داشته باشم که بتونم باهاش حرف بزنم درددل کنم..
کلا یه دونه برادر دارم که اونم فازش کلا 180 درجه با من فرق میکنه و...
اینم دیگه خواست خدا بوده..
ای کاش فرصت چشمانم را دوباره به زمین میدوختی و از این جهنم نجاتم میدادی توایی قهرمان همه ی شکست هایم ...
تویی دلم برایت تنگ شده خیلی
نگارنتم الانم دوباره باز باروون گرفت و بوی نم می ده زمین و صدای رعد و برق میاد و باز چشمام خیسن
خدایا یه نگاهیم به من بنداز خیلی منتظرتم خیلی
چشمام بارونیه دلم هر چی گریه میکنم سبک نمیشه